حقیقت در رمان چیست؛ چرا باید قصه بخوانیم؟
هر باری که از یک جوان امریکایی در پارک، در صف قطار و یا در ایستگاه بس، پرسیدهام «چه میخوانید و علاقهمند چه نوع کتابهایی هستید؟» فکر کرده منظور من از این گفتوگو در باب کتاب، «رمان» است. نه اینکه مردم امریکا کتابهای غیرداستانی نمیخوانند، خیلی زیاد هم میخوانند؛ اما رمان یک ژانر بسیار پرطرفدار در این کشور است. سالانه رمانهای زیاد در لیست کتابهای پرفروش امریکا قرار میگیرد و چاپ رمان یا کتابهای داستانی یک تجارت هنگفت با هزینهی میلیاردها دالر است. چرا چنین است؟ مردم با خواندن رمان دنبال چه هستند؟ رمان یک روایت واقعی نیست، زادهی خلاقیت ذهنی رماننویس است. از محتوای داستان گرفته تا کاراکترها، نامها و مکانهای که در یک رمان وصف میشوند، همه ساختگیاند؛ «حقیقت» ندارند. خود نویسنده در آغاز کتاب برای ما میگوید که این «رمان» است؛ یعنی در جایی اتفاق نیفتاده. پس چرا مردم میل و رغبت شدید به چیزی دارند که اصلا «حقیقت» ندارد. به بیان دیگر، آیا کسانیکه رمان میخوانند، صرفا در صدد گریز از ملالت و سیرآمدگی واقعیتهای زندگی و روزمرّگیهاست یا در پدیدهای غیر حقیقی، دنبال حقیقتاند؟ اگر چنین است، پس «حقیقت» در رمان چیست؟
این سوال زمانی جدیتر میشود که ما بهمنظور حل مشکلی سراغ کتابها میرویم. رابطهی ما بهعنوان خواننده با کتابهای غیرداستانی خیلی روشن است. مثلا ما میخواهیم در مورد اقتصاد سنگاپور بیشتر بدانیم. میخواهیم بدانیم که در سی سال گذشته سنگاپور چه برنامههای اقتصادی داشته که سریعا رشد کرده. کتابی را از یک اقتصاددان ماهر، که در مورد پیشرفتهای اقتصادی سنگاپور نوشته، میگیریم و میخوانیم. مشکل ندانستن ما حل میشود. آنگاه میدانیم که مقامهای سنگاپوری چه برنامهها و استراتژیهایی را بهکار برده که کشورشان به چنین شکوفایی اقتصادی رسیده است. دیگر هیچ ابهامی در رابطهی ما با خواندن یک کتاب اقتصادی باقی نمیماند. اما وقتی گپ از رابطهی ما با خواندن یک رمان به میان میآید، این مسأله برای خیلیهایمان روشن نیست. گاهی میپرسیم «ما با رمانخوانی دنبال چه هستیم؟» چه مشکلی را میخواهیم با خواندن رمان حل کنیم؟ اگر جواب بلی است، یعنی رمان مشکلی از مشکلات ما را حل میکند، پس چه نوع مشکلی ممکن است با خواندن رمان و قصههایی که واقعیت ندارند، حل شوند؟
جواب سوال این است: حقیقت در رمان، «حقیقت انسانی» است. رمان ما را کمک میکند تا مشکل شناخت از طبیعت خویشتن را حل کنیم. رمان مثل یک کتاب تحلیلی در حوزهی اقتصاد، سیاست و جغرافیا، با فکتها و دادههای عینی و واقعی سطحی و زودگذر سروکار ندارد؛ به مسایل عمیقتر و مهمتر می پردازد: طبیعت آدمی. رمانخوانی افق دید ما را وسعت می بخشد تا شناخت و دریافت درست از جهان خود و اطرافیان خود داشته باشیم. پدیدهها را با جزئیات درک کنیم. رفتار آدمی و کردار آدمی و صداقت آدمی و رفاقت آدمی و گناه آدمی و پشیمانی آدمی و عشق آدمی و رستگاری آدمی را با تفصیل بشناسیم و حس کنیم. از همه مهمتر، رمان قدرت تخیل ما را پرورش میدهد. رمان ذهن ما را قادر میسازد تا تخیل کنیم؛ جهانی بزرگتر و قشنگتر و متفاوتتر از واقعیتهای جهان اطراف خود خلق کنیم و جسمیت بخشیم. رمان دست ما را میگیرد، به شهری میبردمان که هرگز نرفتهایم؛ با آدمهایی آشنایمان میکند که هرگز ندیدهایم؛ با فرهنگ، تاریخ و جامعهای معرفیمان میکند که در عمرمان نشنیدهایم و با کاراکترهایی نزدیکمان میکند که هیچ وقت نمیشناختیمشان. به بیان دیگر، رمانخوانی به ما امکان میدهد که رویاپردازی کنیم. و این یک کمک بزرگ به حال و احوال ماست؛ بزرگتر از ارائهی فکتها و دادهها در مورد پیشرفت اقتصادی سنگاپور یا رهنمود کاهش وزن شکم.
وقتی رمان میخوانیم، با پیچیدگیهای زندگی دقیق آشنا میشویم، از سطحینگری و قضاوتهای زودهنگام دوری میکنیم. ذهن ما پخته میشود تا با مسایل و رخدادها و تحولات زندگی منطقی برخورد کنیم، نگاه هوشمندانه به ریشههای چند بعدی مشکلات داشته باشیم، محکم و استوار در برابر نارساییها بایستیم و با یک لغزش در زندگی فرو نریزیم. صحنهها و دیالوگها و اتفاقهای که در رمان میافتند به ما یاد میدهند که طبیعت آدمی پیچیده است. آدمها همیشه سیاه و سفید نیستند. آدمها همیشه خوب و همیشه بد نیستند. گاهی آدمهای بد کارهای خوب میکنند، گاهی آدمهای خوب کارهای بد. رمان به ما یاد میدهد که زندگی همیشه مبارزهی خیر علیه شر نیست؛ زندگی یک حوزهی خاکسری است که هر کاری از هرآدمی دور از انتظار نیست. این فهم و دریافت را رمان در ذهن ما پخته میکند. کمک میکند تا نگاهمان را نسبت به انسانها از همسایه و اعضای خانواده گرفته تا انسانهای دورترین نقطهی جهان، تغییر دهیم.
رمان، فراتر از مسایل فردی، جامعهی انسانی را نیز کمک میکند. برای انسانها در سراسر جهان انگیزه و احساس خلق میکند تا همکار و دستیار همدیگر باشند. فرصت فراهم میکند تا از همدیگر شناخت دقیق پیدا کنند و به این آگاهی برسند که تفاوت آنچنانی میان انسانها نیست، کسی از کسی برتر و پستتر نیست و ارزشهای همه در سراسر جهان مشترکاند: در همه جا آدمها فرزندان خود را دوست دارند، دلتنگ میشوند، رفاقت و وفاداری و صداقت را ارزش مینهند و خشمگین میشوند و مهربان میشوند و تغییر میکنند و شعر میخوانند و عاشق میشوند و گریه میکنند. فرقی نمیکند سیاه است یا سفید؛ در شهر زندگی میکند یا در روستا؛ دانشگاه رفته است یا نه؛ پولدار است یا بیپول. این دريافت زمانی برای جوامع انسانی درونی میشود و بهعنوان یک واقعیت عینی در ذهن و روان همه جا باز میکند که رمان یک ژانر پرطرفدار در میان اعضای جامعه بشری باشد. یک دلیل اینکه برخیها میان انسانها تفاوت قایل است، در برابر یک مجموعهی انسانی بهدلیل تفاوتهای ظاهریاش تعصب میورزد و حتی خشونت و بدرفتاری روا میدارد، این است که با حقیقت طبیعت انسانی بیگانه است. رمان نمیخوانند. انسانهای رمانخوان توان و ظرفیت بیشتری دارند تا دیگران را درک کنند، همدردی داشته باشند و پای خود را در جای پای دیگران بگذارند. و رمان در ایجاد این حس میان انسانها قدرت فوق العادهای دارد.
مثالی بدهم. به تأثیر کارهای محسن حمید، رماننویس مشهور بریتانیایی پاکستانیتبار توجه کنید. اثر اخیر او (خروج از غرب) رمانی است که در مورد مهاجرت صحبت میکند. داستان یک زن و مرد جوان -سعید و نادیه- است که بهدلیل جنگ، شهرشان را ترک و به غرب مهاجر میشوند. داستان رمان یک نگاه انسانی به مسأله مهاجرت دارد. از طریق دو کاراکتر رمان و دیالوگها و صحنهها این مساله را برجسته میکند که انسانهای مهاجر نیز انساناند: پیش از اینکه جنگی دامن شهرشان را بگیرد، پیش از اینکه آنها فراری و آواره شوند، از خود خانه داشته و شهر داشته و کوچه داشته و و دیدارها داشته و رفتوآمدها داشته و خوش بوده و عاشق میشده و میخندیده و میرقصیده و زندگی میکرده؛ مثل دیگر انسانهای جهان. با ویرانشدن خانه و کاشانهیشان، حرمت انسانیشان از بین نرفته است، همچنان انساناند. نباید با آنها شبیه خانههای مخروبه و تکهپارههای یک دیوار راکتخورده رفتار کرد. با خواندن این رمان، خواننده به این نتیجه میرسد که مهاجرستیزی، که در برخی کشورهای غربی اوج گرفته، پدیدهای غیرانسانی است و باید به مسألهای مهاجرت و مهاجرین با دید دیگری نگاه کرد. این کتاب توسط میلیونها انسان در سراسر جهان از جمله باراک اوبا رییسجمهور پیشین امریکا، خوانده شد. اوباما این کتاب را در میان کتابهای دلخواهاش لیست کرد تا دیگران را نیز تشویق کند که آن را بخواند.
در شرایطی که جهان با بحران مهاجرت روبهرو است و موج مهاجرستیزی در کشورهای میزبان رو به افزایش است، رمان «خروج از غرب» یکی از بزرگترین کمکهای است که برای مهاجرین میشود. وقتی آدمهای تصمیمگیرنده در مورد سرنوشت مهاجرین این رمان را میخوانند، قطعا نگاهشان نسبت به مسأله انسانیتر میشود. هیچ مقالهی تحلیلی، هیچ گزارش خبری و هیچ مصاحبهی تلویزیونی نمیتواند به اندازهی یک رمان محسن حمید، گام محکم و تأثیرگذار در مسیر حل مشکلات مهاجرت در جهان باشد. و این کار فقط و فقط در توان رمانهای «خوب» است. رمان خوب، دروغی است حقیقتتر از حقیقت واقعی.
عارف یعقوبی